عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

یه روز بهاری با پسرم

 درودونه مامان امروز با همکار بابایی رفتیم روستای فیروزه با اینکه هوا یه خورده سرد بود خیلی خوش گذشت و حسابی با امیر علی که یکسال از شما بزرگتره بازی کردی ا اینم از عکسهای امروز ...
31 فروردين 1392

تولد بهترین بابا و همسر دنیا

  همسرم ،عشقم با وجود پرمهر و نگاه گرمت دنیایی از پاکی، صداقت و صمیمیت را برایم به ارمغان آوردی برای توصیف مهربانی‌ات واژه‌ها یاری نمی‌دهند. تا ابد به تو وفادار خواهم ماند سالروز شکفتن گل وجودت را عاشقانه تبریک می‌گویم امروز تولد بابا جون بود عصر با هم دیگه حاضر شدیم و رفتیم برای بابا جون کیک گرفتیم بابایی که عصر از اداره اومد رفتیم بیرون و موقع برگشتن من زودتر اومدم بالا وهمه چیز رو آماده کردم وقتی  تو و بابایی اومدین برقها رو روشن کردم و برف شادی ریختم شما هم حسابی ذوق کرده بودی بابا جون هم سوپرایز شد عشقهای زندگیم خوشحالم که شما رو دارم  اینم از کیک تولدمون ...
19 فروردين 1392

آراد جون در روز طبیعت

سیزده امسال رو با باباجون رفتیم بیرون و با اونها سیزده مون رو بدر کردیم خیلی خوش گذشت اولش که شما نزدیک سه ساعت تو چادر خوایدی اون چه خوابی حسابی بهت چسبید بعد از سه ساعت با چشمهای پف کرده بیدار شدی و هنوز بیدار نشده مشغول بازی و شیطونی.....   این بابا جونمه که خیلی دوستش دارم و عاشقشم (لباس مشکی که تنشه بخاطر فوت زن عمو باباست) اینم از سبزه گره دادن   ...
14 فروردين 1392

نوروز 1392

عزیزم عشق مامان این دومین بهار زندگیته خوشحالم که یه بهار دیگه رو کنار ما هستی و آغاز بهار رو با فرشته کوچولومون جشن می گیریم اول از همه از دوستهای خوبم تشکر کنم از کامنتهای  زیبایی که برامون فرستادن و من نتونستم جوابشون رو بدم ببخشید به اینترنت دسترسی نداشتم چند روزی هم که برگشتیم همش مهمون داشتم و چون  اکثرا از راه دور هم میومدن حسابی سرم شلوغ بود دوستها خوبم خیلی دوستتون داریم  قبل از رفتن به خونه بابا جون سفره هفت سین رو چیندیم و بعد رفتیم  .سال تحویل امسال خونه بابا جون بودیم اینم از عکسهای سفره هفت سینمون قبل از رفتنمون خدا جونم مرسی از اینکه دو سال کنار سف...
14 فروردين 1392

دایی جونم دلم برات تنگ میشه

دایی رضا که خیلی دوستش داری و همش صدا میکنی دای ازا 10 روز قبل از عید رفته بود سربازی هنوز نرفته بود بعد از یه هفته 15 روز اومده بود مرخصی این عیدی رو پیش ما بود و چون میخواست 12 فروردین بره همه اون روز خونه مادر جون جمع بودند برای خداحافظی اینم عکسهای دایی جون با لباس سربازی .فردا هم تولدشه اما جشن تولد امسال رو باید با دوستهای سربازش بگیره دایی جون دلمون برات تنگ میشه تولد هم مبارک. ...
14 فروردين 1392

شهر بازی

روز جمعه 9 فروردین با خاله جونها و مامان جون رفتیم شهر بازی  و چهار ساعتی اونجا بودیم شما هم حسابی تا تونستس بازی کردی واین ور اون ور رفتی و بهت خیلی خوش گذشت  همش حواست رو بچه ها بود و عاشق یه هاپوی خوشگل شده بودیی و همش میرفتی پیش اون خلاصه اصلا نمیشستی آخه این اولین شهر بازی بود که خودت میتونستی راه بری .اون روز از ساعت 8 صبح تا ساعت 2 شب بیدار بودی و اصلا نخوابیدی تمام روز مشغول بازی بودی من موندم این همه انرژی رو از کجا میاری منکه حسابی خسته شده بودم خدا کنه همیشه اینقدر پر انرژی و شاد باشی پسر گلم.. ...
14 فروردين 1392

حرم امام رضا(ع)

روز سوم عید امسال رفتیم مشهد حرم امام رضا  خیلی ذوق کرده بودی و همش میخواستی خودت راه بری موقعی هم که دستت رو می گرفتیم حسابی عصبانی می شدی .   ...
14 فروردين 1392
1